معنی فصل آشنایی، کویر

حل جدول

فصل آشنایی، کویر

آلبومی از قاسم افشار


فصل آشنایی ، کویر

آلبومی از قاسم افشار


فصل آشنایی

آلبومی از حسین زمان


آشنایی

معارفه

لغت نامه دهخدا

آشنایی

آشنایی. [ش ْ / ش ِ] (حامص) آشنائی. تعارف. معارفه. معرفت. عرفان. شناخت. شناسائی. قرب. نزدیکی. الفت. انس. استیناس. مقابل بیگانگی:
از ایران و توران جدایی نبود
که با جنگ و کین آشنایی نبود.
فردوسی.
نه من با پدر بیوفایی کنم
نه با اهرمن آشنایی کنم.
فردوسی.
بدان راستی دل گوایی دهد
مرا با پسر آشنایی دهد.
فردوسی.
به آغاز آن آشنایی نخست
همی از رد و موبدان رای جست.
فردوسی.
چنین گفت بهرام شیرین سخُن
که با مردگان آشنائی مکن.
فردوسی.
بهستی ّ یزدان گوایی دهیم
روان را بدین آشنایی دهیم.
فردوسی.
با علم اگر آشنا شوی تو
با زهد بیابی آشنایی.
ناصرخسرو.
بر سر دریا چو از کاهی کمم در آشنا
با گهر در قعر دریا آشنایی چون کنم ؟
سنائی.
غرقه ٔ دریای حیرت خواستی گشتن ولیک
آشنایی ما برونْت آورد از او بی آشنا.
سنائی.
من آن روز از خویش بیگانه گشتم
که افتاد با تو مرا آشنایی.
کمال اسماعیل.
در مقامی که آشنایی نیست
بهتر از عقل روشنایی نیست.
اوحدی.
دلت را با غم عشقش به معنی آشنای ده
که تن را آشنا کردن نمی شاید در این دریا.
سلمان ساوجی.
یار بگزید بیوفایی را
رفت و بُبْرید آشنایی را.
کمال خجند.
دلت را با غم عشقش به معنی آشنایی ده
که تن را آشنا کردن نمی شاید در این دریا.
سلمان ساوجی.
فغان که نیست بجز عیب یکدگر جستن
نصیب مردم عالم ز آشنایی هم.
صائب.
زآن سیه دل کز حقوق آشنایی غافل است
بهتر است آن سگ که پای آشنا نگرفته است.
صائب.
- آشنایی دادن، خود را شناسانیدن. خود را معرفی کردن: الاستعراف، آشنائی فادادن. (مجمل اللغه).
یکی سوی روح الامین بنگرید [یوسف]
ندانست کو از کجاشد پدید
همی چهر وی را شگفتی نمود
ندانست وی را که نادیده بود
بپرسید و گفت ای همایون بچهر
چه خلقی که دارد دلم بر تو مهر
ورا جبرئیل آشنایی بداد
به پیغام یزدان زبان برگشاد.
شمسی (یوسف و زلیخا).
- امثال:
آشنایی روشنائیست، معرفت، دوم ْ بینائیست.


کویر

کویر. [ک َ] (اِخ) دهی از دهستان چهاردانگه است که در بخش هوراند شهرستان اهر واقع است و 205 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

کویر. [ک َ] (اِخ) نام محلی از معبر راه آهن تهران و بندرشاه واقع در 88 هزارگزی تهران. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ایستگاه راه آهن شمال و شرق میان ابردژ و گرمسار.

کویر. [ک َ / ک ِ] (اِ) زمین بی آب و شوره زار باشد، وآن را به عربی قراح گویند. (برهان). زمین شوره زار. (آنندراج). زمین شوره زار بی آب وگیاه. (ناظم الاطباء). زمین شوره زار بی آب. (فرهنگ رشیدی). قاع. (نصاب، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زمین وسیع و شوره زار بی حاصل، مانند کویر لوت، کویر نمک. (فرهنگ فارسی معین).گیلکی، کویر. یرنی، کور. نطنزی، کویر. (حاشیه ٔ برهان چ معین):
بیابانی از وی رمان دیو و شیر
همه خاک شَخ ّ و همه کُه کویر.
فردوسی (از فرهنگ رشیدی).
- کویرهای ایران، دریاهای قدیمی خشک شده ای است که به تدریج آب آنها تبخیر شده املاح محلول در آنها رسوب کرده اراضی بایر نمک زار و بی حاصلی را تشکیل داده است. در بعض نقاط این کویرها رشته های منفردی از کوههای اطراف پیش آمده تشکیل نواحی کوهستانی بسیار خشک می دهد و چون هوای این ناحیه بسیار خشک است اختلاف درجه ٔ حرارت در آن بیشتر محسوس است به قسمی که حرارت روز در حدود 65 و 70 درجه و حرارت شب درحدود 3 الی صفر است و به همین جهت سنگ کوههای مزبوربر اثر اختلافات درجه ٔ حرارت متلاشی شده به صورت شن وماسه درمی آید و دستخوش باد قرار می گیرد. تپه های شنی که آنها را عموماً ریگ روان می گویند تشکیل رشته هایی به طول چند کیلومتر و به ارتفاع 40 متر می دهد که پیوسته محل آنها در تغییر و غالباً چشمه ها و چاهها و منازل توقف گاه کاروانها را فراگرفته و به کلی راه ها رامی پوشاند و گذشته از این در بعضی نقاط ذرات نمک مخلوط با شن و ماسه مانند امواج دریا بر روی هم غلطیده طوفانهای شدید آنها را بیشتر کرده هوا را تیره و تارمی کند به قسمی که در شهرهای اطراف کویر بعضی روزها تاریکی به حدی است که مجبور به افروختن چراغ می شوند. طول این کویرها 1100 کیلومتر است ولی نباید تصور کرد که تمام قسمتهای آن یکسان و موسوم به کویر لوت می باشد بلکه مرکب است از کویرهای کوچکی که شبیه به هم ولی از یکدیگر جدا می باشند. ارتفاع متوسط آن 600 متر و پست ترین نقاطش در نزدیکی خبیص 300 متر است. هجوم قبایل همسایه تا حدی سبب توسعه ٔ این کویر گردیده است زیرا قراء مجاور کویر که به سعی سکنه آباد می گردند به واسطه ٔ فرار سکنه از هجوم قبایل وحشی یا کشته شدن به دست آنها بالطبع بی صاحب مانده چاه ها و قناتهائی که به زحمت دایر شده بود به علت طوفانهای شن و ریگهای روان پوشیده می شود و در محل قریه و مزارع چیزی جز توده های شن رنگارنگ دیده نمی شود. در ناحیه ٔ کویر آب بسیار کم است، قناتها و چشمه سارها به غایت کم آب و اغلب شور و آب قریه ٔ جندق و قسمتی از آبادیهای بیابانک شیرین و بدتر از همه آب قریه ٔ خور تشخیص داده شده است. بلوک جندق که مرکز کویر است تقریباً یک ناحیه ٔ کوهستانی است زیرا تمام ناهمواریهای بزرگ و کوچک آن از سلسله جبال محصور است. اراضی آن یا شنی و ماسه ای است یاکویر و شوره زار که قسمتی از آن را اهالی حاصلخیز کرده اند. اگر زمینهای کویر را که در بعضی نقاط آن جزئی «شوره گز» و «الی جون » و «سگ لیسه » یافت می شود، مستثنی کنیم، بقیه ٔ اراضی با انواع گیاههای گوناگون پوشیده و چراگاههای بزرگی به وجود آورده است، در ضمن ِ گیاههای مزبور گیاه «درمنه » هم که آن را «تغ» یا «تخ » می گویند فراوان است و برای ساختن «سنتونین » به کار می رود و همچنین انواع گیاههای دیگری هم یافت می شود که مصرف طبی دارد. در دامنه ٔ کوهها و تپه های شنی جنگلهای مختصری از چوب «طاق » و «اسکم بید» و «کوره گز» و «جغنه » یافت می شود که از آنها زغال تهیه می کنند و به مصرف سوخت می رسانند. حیوانات موذی از قبیل مار و عقرب وغیره مطلقاً در این ناحیه یافته نمی شود. در پاره ای از نواحی کوهستانی کبک و تیهو و میش و قوچ و گاهی هم پلنگ و در دشتها آهو کم وبیش به نظر می رسد. ظاهراً در کویر معادن زیاد است و انواع معادن از سرب و مس و طلا و نقره و آهن و زغال و پنبه ٔ کوهی و لاجورد و غیره یافته می شود. این معادن در اطراف انارک و چوپانان است. (از جغرافیای طبیعی کیهان صص 118- 121). و رجوع به همان مأخذ شود.
|| به معنی سراب هم آمده است، و آن زمینی باشد شور که از دور به آب ماند. (برهان). سراب را گویند که آب ندارد. (آنندراج). سراب. (از ناظم الاطباء). || زمینی را نیز گویند که باران بر آن باریده باشد و مردم و حیوانات دیگر بر بالای آن آمدوشد بسیار کرده باشند و آن زمین به مرتبه ای خشک و ناهموار شده باشد که تردد و آمدوشد بر آن دشوار بود. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || شیر ژیان. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 165). به معنی شیر ژیان هم آمده است که شیر خشمناک و قهرآلود باشد. (برهان) (آنندراج). شیر ژیان خشمناک. (ناظم الاطباء).


گرگ آشنایی

گرگ آشنایی. [گ ُ] (حامص مرکب) کنایه از آشنایی و دوستی بفریب و نفاق و مکر و حیله باشد. (برهان):
مکن قصد جفا گر باوفائی
ز سگ طبعی بود گرگ آشنائی.
ناصرخسرو.

فرهنگ عمید

آشنایی

آشنا بودن،
آشنا شدن،
دوستی: سلامی چو بوی خوش آشنایی / برآن مردم دیدۀ روشنایی (حافظ: ۹۸۲)،

فرهنگ فارسی هوشیار

کویر

زمین بی آب و شوره زار باشد و آنرا بعربی قراح گویند، زمین شوره زار و بی آب و گیاه، کویر نمک


آشنایی

تعارف، معرفت، عرفان


گرگ آشنایی

آشنایی و دوستی بفریب و نفاق و حیله: مکن قصد جفا گر با وفایی زسگ طبعی بود گرگ آشنایی. (ناصر خسرو)

فرهنگ معین

آشنایی

شناسایی، شناخت، خویشاوندی، دوستی، آگاهی از امری. [خوانش: (~.) (حامص.)]

مترادف و متضاد زبان فارسی

آشنایی

دوستی، موانست، مودت، خویشاوندی، قرابت، آگاهی، شناخت، شناسایی، معارفه،
(متضاد) بیگانگی، غربت

معادل ابجد

فصل آشنایی، کویر

808

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری